جنگ قلب با قلب
از هر چیزی میشه فرار کرد
از قانون
از سگ وحشی که دنبالت افتاده
از دزدان سر گردنه
از ترس ها و اضطراب ها
حتی از وجدان هم میشه فرار کرد چه بسا جانیانی که وجدان خودشان را گول زدند و در آرامش در آغوش مرگ خوابیدند
از همه چی می شود فرار کرد
حداقل می شود تلاش کرد تا فرار کنی
اما از عشق نه نمی شود
مگر چشم قلبت پلک داره که بهش دستور بدهی که بسته شو و نبین
جنگ درونی ادم با خودش
برنده و بازنده خودت هستی
این جنگ عقل و قلب نیست
جنگ قلب و قلب است
قلبی که تو را دوست دارد و قلبی که او را
قلبی که نگران توست و قلبی که با نفس او می تبد
قلبی که به خونخواهی زخم هایت قیام کرده و قلبی که مست عطر دست های آلوده به خون تو است
این همه تناقض چیست درون ما
راه فرار کجا است؟
جنگ با مرهم زخم ها؟
یا صلح با تنی که به زخم اعتیاد پیدا کرده
جنگ قلب با قلب
جنگی که بوی خون می دهد
و صلحی که بوی خون
پیام ساعت صفر تاو