ما بسیاری چیزها در زندگی داریم . اشیاء ، مادیات ، روابط ، احساسات و … و بسیاری از چیزهای را نداریم یا حداقل کامل نداریم . این نداشتن و مالک نبودن می تواند دو راه متفاوتی را برای ما به وجود بیاورد .
راه اول – نداشته ها ما را در تلاش و تکاپو برای به دست آوردن آن قرار دهد که یا این تلاش ها ما را به هدفمان یعنی مالکیت می رساند یا خیر . که در صورت خیر بودن همین تلاش کردن روحیه پویا بودن و زندگی در ما بیدار می کند . ممکن است کمی غمگینی شکست در ما به وجود بیاید و همین تلاش منتهی به شکست می تواند ما را ورزیده تر نماید تا برای از آن به بعد کمی قوی تر برای اهدافمان تلاش کنیم.
اما راه دوم که بیشتر به موضوع بحث ما نزدیک است. راه دوم راه غم نداشتن است .راه “خشم از مالک نبودن” که البته راه ساده تری است ولی تنها یکی ار عوارض آن این است که نه تنها غم نداشتن مالکیت ،انسان را منفعل و ساکن می کند بلکه او را از داشته هایش نیز غافل می سازد. او در این حالت دیگر به داشته هایش فکر نمی کند. عادت می کند که برای مالک نبودنش غمگین یا خشمگین باشد. گاهی هم به جای لذت بردن از آنچه که دارد ترس از دادن داشته ها را با خود حمل خواهد نمود. در واقع
آنچه را که مالک نشوی مالک تو خواهد شد.