دوست داشتن مهارت است ، مهارت ها یادگرفتنی هستند.
ما از رابطه پدر و مادرمان با یکدیگر ، رابطه خواهر و برادرهایمان با هم و با پدر و مادر و روابط خانوادگی و روابط موجود در اجتماع ،دوست داشتن را یاد می گیریم.
اگر پدر یا برادر بزرگترمان احساس دوست داشتن را با غیرت و تعصب و اعمال نظرهای تحکّم آمیز مخلوط کند ما هم اینگونه یاد می گیریم:
یک قسمت بزرگ از دوست داشتن یعتی تعصب داشتن زیاد
و دوست داشته شدن یعنی اینکه زیر سایه تعصب ها باشی
اگر مادرمان احساس دوست داشتنش را با فداکاری بیش از حد مخلوط کند ما هم اینگونه دوست داشتن را یاد می گیریم:
دوست داشتن یعنی از خودت دریغ کن و به کسی که دوستت داری بده.
و دوست داشته شدن یعنی زیر سایه حمایت بی حد و حساب کسی باشی.
یا اگر والدینمان این فضا را به وجود آورده باشند که وجود فرزندان را به صورت غیر شرطی و جدا از رفتار دوست داشته باشند ما هم اینگونه یاد می گیریم که :
دوست داشتن یعنی فرقی نمی کند چه اتفاقی بیفتد ، مهمتر از هر اتفاقی که بیفتد اتفاق دوست داشتن و حمایت جریان خواهد داشت.
و دوست داشته شدن یعنی سایه امنی که نگرانش نیستی که به خاطر رفتار تو محدود یا حذف گردد.
پس داشتن یا نداشتن این مهارت شانسی است؟ تا یک زمانی بله.
یک انسان وقتی به بلوغ نسبی فکری رسید خودش را بررسی می کند و از خودش می پرسد:
آیا “مهارت دوست داشتن” بلد است؟
آیا “مهارت دوست داشته شدن” را دارد؟
سپس خود را اصلاح می کند. اینکه ما بدانیم در چه مهارت هایی ضعیف هستیم بسیار مهم است. روابط یک انسان بالغ در دوره های زمانی مختلف باید مورد ارزیابی و اصلاح قرار بگیرد و مهارت دوست داشتن یکی از مهمترین مهارت های انسانی است. اینکه چطور در جایگاه دوست داشتن و دوست داشته شدن آرامش بیشتری را به دست بیاوریم.