دخترِ پدر

dokhtarبسیاری از دخترها بلاهایی که پدرانشان سر زندگیشان آورده اند را با خود حمل می کنند
آنها تئاتری را تدارک می بینند که در آن مردی را در نقش عشق زندگیشان وارد می کنند و بعد دردهایشان را با آن مرد شبیه سازی می کنند
مرد عاشقی که نقش کوچک تازه ای را در تئاتر زندگی دخترک به عهده می گیرد. دخترکی که امروز دیگر زن است ، سکس را می داند ، به مادر بودن نزدیک است و به مادرِ درد بودن نزدیکتر.
و بیچاره مردی که قرار است بتادینی شود برای زخم ها پدر دخترک.
و دخترکی که جنون وار می نویسد
اجرا می کند
تکرار می کند
زخم می زند و زخمی تر می شود
شانس بیاورد میان سکس های وسط آنتراکت ، مادر نشود
که اگر شد خون آشام معصوم دیگری را به صحنه تئاتر زندگی هدیه خواهد داد
و شانس بیاورد که فرزندش دختر نباشد
که اگر بود می بیند که پدرش دارد چه جشنواره ای از درد و خون و اضطراب برای زندگیشان می سازد
دختر کوچولو تازه به دنیا امده با خود می گوید وقتی که بزرگ شدم برای خودم خانمی می شوم و شغل پیدا می کنم و همه چیز درست می شود.
و شانس بیاوریم کارگردان تئاتر کوچک دردهای زندگی نشود که اگر شد …
#بابک_تاواتاو

2 Comments

  1. حسین گفت:

    داستان جالبی بود

  2. رادکام گفت:

    داستان خوبی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *